داستان کوتاه خطا
داستان کوتاه خطا گوینده : فرزانه احمدی فردی بـه پزشک مراجعه کرده بود. در حین معاینه، یک بازرس از راه میرسد و از پزشک میخواهد کـه مدارک پزشکی خود را ارائه بدهد.پزشک بازرس رو بـه کناری میکشد و پولی در دست بازرس میگذارد و میگوید: "من پزشک واقعی نیستم. شـما این پول رو بگیر و بیخیال شو." بازرس پول را میگیرد و میخواهد از در خارج شود، در این حال مریض که شاهد این ماجرا بود، یقه بازرس را میگیرد و اعتراض میکند. بازرس در جواب میگوید:"من هم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از پزشک قلابی شکایت کنی." مریض لبخند تلخی می زند و میگوید:" اتفاقا من هم مریض نیستم و فقط اومده بودم گواهی بگیرم نرم سرکار!" و این است حکایت ما در جامعه ؟!! قصه ها برای "بیدار کردن" ما نوشته شدند ؛ اما تمام عمر ما برای "خوابیدن" از آن ها استفاده کردیم ...! در جامعهای کـه هر کس بن نوعی آلوده بـه فساد یا حداقل خطا!! میباشد، چگونه میشود با فساد به طور قطعی و ریشهای مبارزه کرد؟
داستان,داستان کوتاه,قصه