#پادشاه عذاب

تعداد بازدید : 11 | تاریخ انتشار : 09 اردیبهشت 1403 00:11 | مدت زمان : 00:00:10 | دسته بندی : طنز و کمدی

خوب بنده فیک نویس هستم فیک خونا تو کپشن پیج ویسگونمو میزارم البه خیلی کم پیش میاد ادامه فیکو بنویسم پس ببخشین #پادشاه_عذاب p1 (کوک) نهارم تموم شد که لی رانگ امد(دست راستش یا همون بادیگاردی که خیلی بهش خیلی اعتماد داره) لی رانگ:قربان آقای جئون کارتون دارن کوک:باز چی شده لی رانگ:به من نگفتن کوک:خیله خوب میتونی بری رفتم طبقه بالا درو باز کردم با قیافه پدرم خیره شدم که با یه لبخند چندش بهم خیره شده بود کوک:چیزی شده جئون :می‌خوایم انتقام بگیریم کوک: اونوقت کی؟ جئون: از کیم کوک:من که هم خونشو آتیش زدم هم محموله هاشو بس نیست جئون:اندفه با دخترش کوک:دخترش؟ جئون:هوم اینم مشخصاتش فردا ساعت ۳از دانشگاه تعطیل میشه اون موقع وقتشه رفتم داخل اتاقم برگه رو از پاکت درو وردم اسم: کیم ا.ت سن:۱۷ پدر:کیم سوک ران فرزند:۲ اسم برادر: کیم تهیونگ و...... رو تختم دراز کشیدم تفنگمو از داخل کشوم درآوردم باهاش بازی می کردم کوک:برات دارم کیم سوک ران یهو در با شدت باز شد کوک:آهای گوساله بهت یاد ندادن در بزنیییی بادیگارد:ب ب بخشد کوک:فایده ندارم برو بیرون در بزن بعد بیا بادیگارد:من که گفتم ببخشید کوک:بیرون تق تق(صدای در) کوک:کیهههه بادیگارد:قربان بیام تو کوک:توکییی بادیگارد:قربانننن کوک:بیا تو بادیگارد:بفرمایید نهار کوک: برای همین به پ ته پ ته افتادی صبح روز بعد (اخه من چقد صراحلم اصن گشادی چیه من ورزش کارم ) ویو ا.ت دانشگاه تموم شد با یونگ جون آمدیم پارک نزدیک دانشگاه یونگ جون:وای دختررررر اینجااا چقدد گرمهههه ا.ت:هوممممم یونگ جون:آب میخوامممم ا.ت:به من چههههه یونگ جون: کوصافت ا.ت:خودتی درین درین(زنگ گوشی) ا.ت:گوشیت زنگ میخوره یونگ جون:بابامه هههه ساعت ۴دیرم شد خدافظظظظظ ا.ت: خدافظ داشتم امیوه میخوردم که دستی جلو چشم گرفته شد خواستم برگردم یهو از باسنم گرفته بلندم کرد به کمرش مشت میزنم کوک:کوچولو اون مشتات منو نمیکشه ا.ت:ولم کن ترو خداااا (با گریه ) کوک:چون که گفتی ولت نمی کنم انداختم داخل ماشین دستمالی از جیبش درو آورد گزاشت روی دهنم بهم گفت کوک:نفس بکش ا.ت:ولم کنننن کوک:به نفه خودته ا.ت:به سیاهی متعلق کوک ویو کوک:به چی آ.ت:.... کوک:کرییییی کوک:هه لی رانگ به سمت امارت برو لی رانگ :چشم رسیدم خونه که ادامه دارد.....