چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهیست جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهیست گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش پر ز خوناب بُوَد چشم من، از آب تهیست به روی اسب قیامم، به روی خاک سجود این نماز ره عشق است ز آداب تهیست هر چه بخت من سرگشته به خواب است، حسین! دیدهی اصغر لبتشنهات از خواب تهیست دست و مشک و عَلَمی لازهی هر سقاست دست عباس تو از این همه اسباب تهیست مشک هم اشک به بیدستی من میریزد بیسبب نیست اگر مشک من از آب تهیست...